مکانیسم دفاعی
سوپر ایگو را می توان وجدان اخلاقی نامید، که در واقع سازمانی است که خانواده در حدود سن شش سالگی آن را در وجود ما تکمیل می کند. وقتی ما در خانواده، کارها را به خوب ها و بدها دسته بندی می کنیم، ارزش ها و ضد ارزش ها را در جدول ویژه ای به کودک یاد می دهیم، وجدان اخلاقی او را به کمال می رسانیم. اگر در خانه به کودک خوب و بد آموخته نشود، او وجدان اخلاقی نخواهد داشت : بنابراین تنبیه و تشویق، زیربنای ساختمان سوپرایگو یا وجدان اخلاقی است. تشویق دائمی برای کارهای خوب و تشویق نکردن برای کارهای بد که خود به معنای تنبیه خواهد بود. برای کودکان ما، در محیط داخلی خانه، باید زشتی از زیبایی متمایز و متفاوت باشد. اگر بچه ها زشت و زیبا را نشناسند، وجدان اخلاقی نخواهند داشت. وجدان اخلاقی یک محکمه نادیدنی است که از ما انتقاد می کند. پس از محکمه نیز حکم صادر می کند که این کارها ر انجام بده، آن کارها را انجام نده. این فرمان قوی چنان است که اگر ما غیر از آن را عمل کنیم، احساس کناه خواهیم داشت. احساس گناه علامت خاص و شاخص تشکیل وجدان اخلاقی است. یک انسان متمدن و فرهیخته باید از فکر ارتکاب به کار بد احساس گناه بکند. از ارتکاب به کار بد که شاید قالب تهی کند. کلیه مردم از نظر چگونگی وجدان اخلاقی به سه گروه تقسیم می شوند :
1- مردمی که وجدان اخلاقی بسیار بزرگ و مستحکمی دارند. بی جهت و بی دلیل احساس گناه می کنند. وسواسی ها در این دسته جای دارند. آنها وجدان اخلاقی بسیار سخت گیری دارند. بدون این که واقعاً گناهی کرده باشند، احساس گناه می کنند.
2- مردمی که وجدان اخلاقی ندارند. ما به آنها لقب بزهکاران جامعه می دهیم. بزهکارانی که مرتکب دزدی و قتل می شوند. از ارتکاب به جرم ها نیز احساس خرسندی و خشنودی دارند و خود را در شمار افراد زرنگ می بینند! هیچ گونه احساس گناهی ندارند یا اگر احساس گناهی دارند، اندک و قابل چشم پوشی است.
3- گروه معتدل جامعه انسانی اند که نه مثل وسواسی ها وجدان اخلاقی گسترده و سخت گیر دارند و نه مثل بزهکاران فاقد وجدان اخلاقی اند. اگر کار بدی را که همگان به زشتی آن متفقاً معترف اند، مرتکب شوند یا به ارتکاب آن فکر کنند، احساس گناه می کنند، در غیر این صورت آسوده اند و احساس بدی ندارند. این وضع اعتدالی نرمال و هنجار شناخته می شوند..![]()

مکانیسم دفاعی
منظور از مکانیسم دفاعی روشهایی است که ذهن انسان (غالباً به طورناخودآگاه) به کار میبرد تا با تعارضهای درونروانی خود کنار بیاید. برای درک بهتر این تعریف، بهتر است ابتدا برخی از مفاهیم اصلی در روانکاوی را مرور کنیم. براساس نظریهی روانکاوی، بخش زیادی از افکار، احساسات و رفتارهای انسان تحت تأثیر بخش ناخودآگاه ذهن او است. ناخودآگاه بخشی مهم و عمده از ذهن انسان است که به طور مستقیم در دسترس آگاهی او نیست، اما بر زندگی او تأثیری بسیار مهم دارد. فروید ذهن انسان را به «کوه یخ» تشبیه میکند که بخش اندکی از آن در بالای آب قرار دارد و قابلمشاهده است (بخش خودآگاه ذهن)؛ اما بخش عمدهی این کوه یخ در زیر آب قرار دارد و در نگاه اولیه قابل مشاهده و دریافت نیست (بخش ناخودآگاه ذهن). بر این اساس، بخش اصلی زندگی روانی انسان متأثر از بخش نادیدنی این کوه یخ، یعنی بخش ناخودآگاه ذهن، است. بنابراین، بسیاری اوقات نه خود فرد و نه اطرافیاناش نمیتواننداز مشاهدهی سادهی گفتار یا رفتار یک فرد به تمام علتهای ذهنی آن آگاهی پیدا کند. آگاهی یافتن از ریشههای ناخودآگاه رفتار آدمی از سرنخهای دیگری که در احساس، رفتار یا گفتار او وجود دارد، و غالباً از طریق روانکاوی، قابلانجام است. از طرف دیگر، نظریهی روانکاوی، از نظر عملکرد هم ذهن انسان را واجد بخشهایی مستقل اما در ارتباط پویا با یکدیگر میداند. براساس این دیدگاه، بخشی از ذهن انسان را غرایز انسان تشکیل میدهد که محتوای ناخودآگاه دارد. این بخش از ذهن با نام«آن» (اید) شناخته میشود. در واقع، «آن» (اید) دربرگیرندهی غرایزی است که میل به ارضای مستقیم، فوری و بدون واسطه دارد. واضح است که ارضای غرایز به این شکل هم با الزامهای ناشی از واقعیت بیرونی و زندگی جمعی انسان، و هم با معیارهای عرفی و اخلاقی در تضاد است. «فرامن» (سوپرایگو) بخشی دیگر از ذهن انسان است که معیارهای اخلاقی (خوب و بد) را درونی کرده؛ و در واقع، میل دارد فرد را به انجام آنچه از نظر اخلاقی خوب است سوق دهد، و از آنچه بد است بازدارد. «من» (ایگو) بخشی دیگر از ذهن است که مسؤول برقراری مصالحه و سازش بین خواستههای غریزی «آن» (اید) با شرایط عینی و محدودیتهای واقعیت بیرونی، و اصول اخلاقی درونیشده یا وجدان فرد («فرامن» یا سوپرایگو) است. به تعریف مکانیسم دفاعی بازگردیم. با توضیحات بالا، میتوانیم چنین بگوییم که در تضاد و تعارضی که بین اجزای مختلف ذهن انسان، مثلاً بین غرایز «آن» (اید) و اصول اخلاقی «فرامن» (سوپرایگو)، یا بین غرایز و شرایط و محدودیتهای بیرونی ایجاد میشود، بخشی از ذهن («من» یا ایگو) وظیفه دارد تا مصالحه و تعادلی را برقرار کند. این کار غالباً به صورت ناخودآگاه و با به کار بردن مکانیسمهای دفاعی مختلف انجام میشود و باعث میشود صلح و سازشی بین آن اجزای در تعارض با هم ایجاد شود. گاهی الگوی استفادهی فرد از مکانیسمهای دفاعی ناکارآمد باعث اختلال در عملکرد او در حوزههای مختلف خانوادگی، اجتماعی، شغلی یا تحصیلی فرد میشود، به اصطلاح گفته میشود که فرد دچار «اختلال» است و نیازمند کمک حرفهای و تخصصی روانپزشکان و روانشناسان بالینی برای درمان این اختلال خواهد بود.
psychiatryiran@ کانال تلگرام اینجانب